زندگی زیبا
درباره وبلاگ


مهگامه،متولد و ساکن در ارومیه، متولد 67،تحصیلات رشته روانشناسی در دانشگاه پیام نور ارومیه... دکتر نیستم... اما برایت 10دقیقه راه رفتن،روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم، تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست، اما دیوانگى قشنگ تر است... برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم، تا بفهمى هنوز هم،میشود بى منت محبت کرد.. به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم گاهى بلند بخندى،هرکجا که هستى، یک نفر همیشه منتظر خنده هاى توست... دکتر نیستم، اما به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم که شاد باشى! خورشید،هر روز صبح،بخاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند! هرگز، منتظر" فرداى خیالى" نباش. سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر. فراموش نکن "مقصد"، همیشه جایى در "انتهاى مسیر" نیست! "مقصد" لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!

پيوندها
برترین ها
عکس ادم خورها(واقعی)
BEST MUSICS
کمربند لاغری
Love Is Life
فروشگاه اینتترنتی پرنیا
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان گل مریم و آدرس mahgameh2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 247
بازدید ماه : 417
بازدید کل : 242869
تعداد مطالب : 127
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



موضوعات
عکسستان
تصاویر فتوشاپی و ترکیبی و جالب
کوچولوهای نازنین و خوردنی!!!!!!!!!
عکسهای جالب و زیبا
تصاویر عاشقانه و زیبا
hollywood
bollywood
تصاویر جالب از شامپانزه!! دیدین کنین!!!
خطای دید
دنیای حیوونها
نقاشی های زیبا با مداد
کاریکاتور...
هنر قدم زدن یک دختر روی بـرف !
هنری متفاوت
خلاقیت با کتاب
ذهن خلاق
خلق چهره های بامزه با دست
مجسمه های مدادی
خلاقیت با لوازم بی مصرف
هنر خلاقیت با حوله حمام
بهترین پدر دنیا
مناظر طبیعی و دلگشا!!!!!
گریمهای دیدنی
عکس/ مسابقه ساخت مجسمه شنی ملکه انگلستان
تصاویر: مصرف مواد مخدر در ملا عام!
بازیگران و همسرانشون
لبخند...
چند دقیقه خنده!
طنز...
طنز:از من به شما نصیحت!
طنز:دانش خود را افزون کنید!...
چرا مردها نباید مشاور ازدواج باشند؟
ازدواجهای پیشنهادی برای آقایان(طنز)
خیانت؟
غلط نامه
راز و نیاز یک پدر...
همسر و گوشی همراه؟...
نامه مادر غضنفر...
پرسشنامه از آقایان متاهل
دقت کردین؟....
زن و قورباغه
استاد فلسفه
عمر انسان
درس کالبد شکافی
چطور می فهمی که در سال 2012 هستی؟
شیطان پرستی!
دانلود کنید! شیطان پرستی!
تصاویری از شیطان پرستان
پوششهای شیطان پرستان در ایران
نمادهای شیطان پرستی و فراماسونری
تاریخچه و فلسفه شیطان پرستی
نظر سنجیها...
متن های خواندنی و زیبا
زن جماعت رو چه به بیرون رفتن؟؟؟
هرچه خدا بخواهد
چند سخن از کوروش کبیر
به سلامتی...
برخی داستانهای جالب زندگی آلبرت انشتین...
یک نشنیدن ساده
زندگی بعدی به قلم وودی آلن
پائولو کوئلیو
نامه پيمان معادي(بازیگر نقش نادر در فيلم جدايي سيمين از نادر)
يادتون نمياد....
تلخ اما واقعی...آرزو؟
بچه های کارتون های سیاه و سفید
بیوگرافی
اشک زن
هیچ زنی کور نیست!...
معایب و فواید دختر بودن
شکل رفتن آدما....
بابا سلام.ترو خدا بیدارشو....میخوام باهات حرف بزنیم؟
وصیت نامه
بزرگترین درد، مرگ نیست!
علم بهتر است یا ثروت؟
ثروتمندتر از بیل گیتس
من کی هستم؟...
راز گل شقایق...
خلقت زن
این است معنی مادر!!!
... اینجا مستراح است!!!!!!!!!!.....
کاش کودک بودم...
روز بارانی
داستانهایی زیبا از زندگی فلاسفه و بزرگان علم و هنر و ادب جهان
نامه ای به همسرم....
زندگی بهتری خواهیم داشت اگر،...؟؟؟؟؟
شهر هرت
مردم چه میگویند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نخند!!
نخند!!
وصیت کوروش کبیر در زمان مرگش
دکتر علی شریعتی....
نمیدونم اينها رو شنيده يا خوندین یا نه ولی منی که خوندم، اگه هر روز هم بخونم بازم خسته نمیشم....
فرشته زمینی....
موفقیت! محبوبیت! راههای خوشبختی
گلشیفته فراهانی در مورد جدایی از همسرش می گوید
تفاوت مدیـران در اونـور دنیا و اینـور دنیا !
گزیده سخنان کوروش کبیر....
گزیده سخنان زرتشت...
دیوار
دوست معلول من...
از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم
پاسخ زیبای زن ایرانی به دخترش: چرا مرا به دنیا آوردی؟
فاحشه مغزی یا تنی؟
10 دلیل خلقت زن
جملات کوتاه و خواندنی و زیبا
درد دل پدر پیر با پسر
دوست واقعی و دوست معمولی؟
اونایی که در ایران موندن و اونایی که رفتن؟....
فرق امروز و دیروز
این مملکته؟؟؟
لذت بخش ترین چیزها از دید چارلی چاپلین
وقتی نفهم ها به کارهای بزرگ گمارده شوند!!!
پادشاه و گدا
دیوار کوتاه
چند توصیه ساده
چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، باید این را بخوانید!
"سیاست چیه؟".... حتما بخونین!!!
فرق عشق و ازدواج؟
نیمکتها را بد چیده اند
نامه یک هموطن افغانی
امتحان کنین دوستای خوبم...
بیاین دوستان خوبم به این آدرس! خواهشا بیاین!! و انسانیت و مروت خودتون رو بسنجین!
خبر خوب یا بد؟؟
تصویر جادوئی
معما!
خدایا ما نمیبینیم! تو چطور؟؟
داستانهای پائولو کوئلیو
میز غذا
تغییر دنیا...
داستانهایی از دکتر حسابی
داستان کوتاه “کلاس درس دکتر حسابی”
آزمایشگاه غرب وحشی
کریسمس

نويسندگان
مهگامه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

در پی ممنوعیت اقامت شهروندان افغان در ۱۴ استان ایران، یک مهاجر
افغان از نحوه‌ی برخورد ایران و ایرانیان با مهاجران افغان گله کرده است:
 
با تو به درد دل می‌نشینم
ای همسایه !
تا شاید
آن حس انسان‌دوستی و عدالت را
که به نامش
از قران آیه بر می‌گیری
و به‌خاطرش
با دنیا به مجادله بر می‌خیزی
بر من تلاوت کنی و خود را در آن بیابی
وقتی اشغالگری بیگانه کشورم را به غارت برد
وقتی چمن‌زار سبز شهرم به خون پدر و صدها مثل او به لاله‌زاری مبدل گشت
وقتی به من گفتند که خدا و رسولی نیست که ما زاده‌ی طبیعت‌ایم
وقتی قلم را بر دستم نهادند و ناخن‌هایم را دانه دانه کشیدند
تا خاکم را به نامشان امضا کنم
با آخرین رمق‌های مانده در تنم رها کردم
خانه و شهر و کشورم را
و با نفس‌های آخر تا خاک تو خزیدم
به تو پناه آوردم
به تو پناه آوردم تا شاید مردانگی مرا در برابر ظلم بستایی
و با مردانگی خودت فرصت زندگی بدون ذلت را به من ببخشایی
زبانت با زبانم آشناست
و مذهبت با اعتقادم هماهنگ
پنداشتم که برادر منی
پنداشتم که در خاک خدا
که من و تو آن را با مرز تقیسم کرده‌ایم
به من قسمت کوچکی به سخاوت قلبت
به اجاره خواهی داد
و شریک دردهایم خواهی شد
تا روزی
که کشورم
آباد و آزاد گردد
وانگه
در افغانستانی بهتر
مهمانت خواهم کرد
بر دستانت بوسه خواهم فشاند
و ای برادر
از مهربانیت در اوج بیچارگیم
از دست‌گیریت در روزهای ناامیدیم
با اشک و قلبی مملو از محبت
سپاسگزاری خواهم نمود
از فرط بی‌پناهی
به کشورت پناه آوردم
کودکی بودم که پایم با خاکت آشنا گشت
جوانیم را در کشورت گم کردم
زبانم را به فراموشی سپردم
«تشکر»هایم به «مرسی»
و «نان چاشت»ام به «نهار» مبدل گشت
شاعرم حافظ گردید و
از قابلی و چتنی و چای سبز
به زرشک‌پلو
و طعم شور خیار
و چای معطر سیاه
در پیاله‌های کمر باریک
با قند خشتی در کنار
عادت نمودم
در کشورت
بهترین و بدترین لحظه‌های زندگی را
به تجربه نشستم
پسرم در خاک تو چشم گشود و رضا نامیدمش
مادرم در بهشت رضای تو با دلی ناامید مدفون گردید
خواهرم با پسری از تبار تو عقد نکاح بست و
در جنگ عراق، برادرم
برای سربازانت نان پخت
صلوات فرستاد
و با افتخار عرق را از جبین زدوده و
بند سبز یا حسین را بر پیشانی گره زد
حال
پیریم را نیز در خاک تو
به تماشا نشسسته‌ام
سال‌هاست
که چنار وجودم
در گردباد حوادث خاک تو
به بید لرزانی مبدل گشته است
سال‌هاست
که نامم را به فراموشی سپرده‌ام و
لقب «مشدی» را به نامم گره زده‌اند
سال‌هاست که من دیگر آن کودکی نیستم
که با پای برهنه و قلبی مملو از وحشت برای سرپناهی
به تو پناه آورد
ولی تو
همان بی‌خبری هستی که بودی!
ولی تو
با آن‌که فروغ چشمانم را با دوختن کفش‌هایت
با آن‌که قوت دستانم را در غرس نهال در باغ‌هایت
با آن‌که قامت استوارم را در به پا خواستن دیوارها و ساختمان‌ها و خانه‌هایت
با آن‌که صبر و تحملم را در شنیدن کنایه‌ها و کینه‌توزی‌هایت
به تباهی نشستم
هرگز برای لحظه‌ای
جرقه زودگذر انسان‌دوستی را
بر قلبت راه ندادی
هنوز هم
در فهرست تو «اوفغونی»ام و
در کتاب تو بیگانه
هنوز هم
مهربانی در قلبت برای مهاجری کوله‌به‌دوش
که چیزی بجز نجات از جنگ
از تو نمی‌خواست
که با دادن سالیان زندگیش
به همت و قوت دستانش
شهرت را آباد نمود
نیافته‌ای
و هنوز هم
با نفرتی سی‌ساله
احساساتم را به بازی می‌گیری
دروازه‌ی مکتب را به روی کودکم می‌بندی
بساطی را که نان شکم‌های گرسنه‌ی اطفالم بدان محتاج است
با لگد به جوی آبی می‌اندازی و
دست‌هایم را با تهدید «رد مرز» نمودن می‌بندی و
اشک‌هایی را که با خاک سرک‌های تو
بر چشمانم به گلی مبدل گشته
و امید را در نگاهم دفن می‌کند
با تمسخر می‌نگری و می‌گویی
«شما به حرف نمی‌فهمید»
هنوز هم
بر مظلومیت اطفال کربلا
زنجیر بر خود می‌کوبی و
بر یزید و یزیدیان لعنت می‌فرستی
از بی‌عدالتی دیگران سخن می‌گویی
ولی هرگز در صف‌های دکان‌ها
در داخل اتوبوس‌های شلوغ
حالت مشوش یک افغان را نمی‌بینی
که از ترس تو
اهانت‌های تو را
تلخ‌تر از زهر
فرو می‌بلعد و غرور خود را
پایمال احساسات تو می‌کند
تا مبادا
پنجه بر سمت‌اش دراز کرده بگویی
«به کشورت برگرد اوفغونی پدرسوخته»
می‌روم
ولی
درخت‌های سبز و بلند کرج
سرک‌های پاکیزه‌ی تهران
پارک‌های خرم و زیبا
خانه‌های مجلل بالاشهر
نان‌های گرم نانوایی
کفش‌های راحت چرمی
پتلون‌های زیبا و رنگارنگ
همه و همه
یاد مرا
رنج‌های مرا
نشان انگشتان مرا
عرق و سرشک ریخته از چشمان مرا
با خود به یادگار خواهند داشت
می‌روم ولی حاصل دست‌های این کارگر افغان
برای همیشه در رگ و پوست کشورت
جاویدان خواهد ماند
می‌روم
چه می‌دانی
شاید روزی تو
به دروازه‌ی شهر من محتاج گردی
وانگه
من به تو درس مهربانی را خواهم آموخت
وانگه
تو درد دربه‌دری مرا خواهی چشید
وانگه
شاید یک بار
برای لحظه‌ای کوتاه‌تر از یک نفس
سرت را با پشیمانی
در مقابل عدالت وجدانت
خم کنی!
و فقط همان لحظه
قیمت ده‌ها سال رنج مرا
به‌آسانی
خواهد پرداخت!
 
ـــ یک مهاجر

 

یك روز یک پسر کوچولو که می خواست انشا بنویسه
از پدرش می پرسه: "پدرجان ! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی ؟"
پدرش فکر می کنه و می گه : "بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی:


من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم...
...
مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه.
...
کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه وهیچی نداره.
تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی..
داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است.
امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی!"

پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره. میره به اتاق برادر کوچیکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا می زنه.
می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش
به خواب عمیقی فرو رفته و هر کار می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه.
می ره تو اتاق کلفتشون که اون رو بیدارکنه، می بینه باباش توی تخت کلفتشون خوابیده .....؟؟؟؟
میره و سر جاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه.


فردا صبح باباش ازش می پرسه: "پسرم! فهمیدی سیاست چیه؟"
پسر می گه: "بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چیه:

سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو می ده، درحالی که جامعه به خواب عمیقی فرورفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه، در حالیکه نسل آینده داره توی كثافت دست و پا می زنه"

 

ریاست محترم تربیت بدنی استان فارس
با سلام
نظر به این که این اداره به خاطر عدم توجه به هیئت کشتی استعفاء خود را از مسئولین هیئت کشتی استان را دارم انشااله با مدیریت جنابعالی در ورزش استان هیئت کشتی را موفق باشد !!!!
 
 
image001.jpg 
 
میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود . از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم ؟
 
یکی از مشاوران میگوید:
 
کتابهایشان را بسوزان ، بزرگان و خردمندانشان را بکش . 
اما یکی دیگر از مشاوران پاسخ میدهد :
نیازی به چنین کاری نیست . از میان مردم آن سرزمین آنها را که نمیفهمند و کم سوادند ، به کارهای بزرگ بگمار و آنها را که میفهمند و با سوادند به کارهای کوچک و پست بگمار
  بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت
  فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمین های دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده ، عمر خود را تا لحظه مرگ ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد
 

 





 

 

 
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:کشور,مملکت,دوره زمونه,زمونه,دوران,ایران,جوان,مردم,جامعه,مشکلات,معضل, :: 17:12 :: نويسنده : مهگامه

صبح اومدن ماهواره‌ ها مونو جمع کردن، به سرگرده میگم آقا نبرین! میگه دیگه الیسا کجاست؟ قشنگ بود که تموم شد دیگه!! مملکته داریم؟

ازم ميپرسه مختار رو نگاه ميكنی؟! ميگم نه بخدا تا حالا يه قسمتش هم نديديم؛ ميگه متاسفم برات! از اول هم ميدونستم اهل نماز و خدا و قرآن نيستی!! مملكته داريم؟

به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی! مملکته داریم؟

نتیجه انتخابات ۴۰ میلیونی همون شب معلوم میشه، ولی نتیجه کنکور چند صد هزار نفری چند ماه طول میکشه! مملکته داریم؟

هر روز تو دانشگاه میبینیم ۱۰۰ تا دختر مدرسه ای رو به صف کردن، معلمشونم جلو، آوردن بازدید از دانشگاه ، مگه باغ وحشه اینا رو هر روز میارین بازدید! مملکته داریم؟

اینم از مجلس ختم، با کفش رفتیم با دمپایی برگشتیم! مملکته داریم؟

یارو رو آوردن تو تلویزیون ، زیر اسمش نوشته: کارشناس مسائل یمن! من موندم این بنده خدا تو این ۴۰ سال از چه راهی نون در میآورده! مملکته داریم؟

پارسال همت مضاعف رو فقط عزرائیل فهمید، امسال هم جهاد اقتصادی رو فقط ربع سکه! مملکته داریم؟

قبلا برق می‌رفت بابامون سر فحش رو می‌کشید به اداره برق، الان برق میره خوشحال هم میشه!! مملکته داریم؟

خانومه ناراحت توی تاکسی: به فاصله چند روز هم شوهرم بهم خیانت کرد هم دوست پسرم!! مملکته داریم؟

فدراسیون فوتبال فقط تو 6 ماه، نیم میلیارد تومن از فحاشی فوتبالیست‌ها درآمد داشته! یعنی به عبارتی قیمت فحش از قیمت طلا زده بالاتر! مملکته داریم؟

سربازی افتادیم قزوین، همه بهمون تسلیت میگن! مملکته داریم؟

طرف رفته خواستگار ی، دختره بهش گفته شهید مورد علاقه شما کیه؟!؟! مملکته داریم؟

واسه داداشمون رفتیم خواستگار ی، ننه جون طرف در اومده میگه ۲۰۱۲ تا سکه مهریه به نییت المپیک لندن! مملکته داریم؟

یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمون یا بغل دستیمون ! مملکته داریم؟

ایران که هستیم توی سوپرمارک ت دنبال جنس خارجی میگردیم؛ نوتلا! بی تو هرگز! بعد خارج که میریم، می‌افتیم دنبال جنس ایرانی! وای عزیزم! پفک نمکی! مملکته داریم؟

یارو گیتار الکتریک تو اتاقم دیده میگه تو هم شیطان پرست شدی؟؟ مملکته داریم؟

جشن میگیرن گوسفند میکشن، عزاداریه گوسفند میکشن، ماشین میخرن گوسفند میکشن، پسر اقدس خانوم رو ختنه میکنن گوسفند میکشن! بعد به گاوبازای اسپانیای ی فحش میدن! مملکته داریم؟

طرف سوار اسب شده، عکسشُ گذاشته فیسبوک، میگه اون بالاییه منم! مملکته داریم؟

تبلیغ پارک آبی نشون میدن یارو با شلوار لی و پیراهن مردونه سر میخوره رو سرسره‌ها ی پارک آبی، مملکته داریم؟

غار علیصدر به قندیلاش معروفه؛ اونوقت ملت میرن قندیلاشو میکنن یادگاری میبرن با خودشون! یکی نیست بگه آخه با اون قندیل میخای چیکار کنی؟ مملکته داریم؟

میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی‌ پول بر میداری، بار دوم کارتو میذاری، رمز رو اشتباه میزنی‌، یکی از پشت میگه: آقا رمزتو اشتباه زدی‌ها! مملکته داریم؟

بابام نشسته یه میزگرد به زبون آلمانی می‌بینه، میگم مگه می‌فهمی چی میگن!؟ میگه قیافه‌ها شونو که می‌بینم می‌فهمم در مورد چی حرف می‌زنن!! مملکته داریم؟

سربازه اومده مقابل دبیرستان دخترونه کشیک بده مزاحمت ایجاد نشه، خودش چشمک میزنه به ملت! خدا هم که فقط نشسته با ابی چای مینوشه! مملکته داریم؟

رفتم باغمون دیدم جا نیست برای خودمون که بشینیم، اینجا ایرانه! گور بابات پی ام سی! مملکته داریم؟

بغلدستی‌ مون توی هواپيما از اول تا آخر به اسلام فحش میداد، وسط‌های پرواز هواپیما یه تکون خورد، گفت «يا ابالفضل»! مملکته داریم؟

خبرنگار رفته تو یه روستا سوال میکنه با یارانتون چیکار کردین؟ مرده میگه: قبض هامونو پرداخت کردیم، چندتا قسط دادیم، شهریه دانشگاهه دخترمو دادیم، یه تراکتور هم خریدیم! تازه یه مقداری هم پس انداز کردیم!! مملکته داریم؟

 آزادی بیان که داریم، آزادی پس از بیان نداریم...مملکته داریم؟

پسورد اینترنت وایرلسم رو عوض کردم، همسایمون زنگ زده میگه پسوردتو عوض کردی؟ میگم نه! میگه آخه قبلا شماره موبایلت بود، الان هرچی میزنم کانکت نمیشم!! مملکته داریم؟

رفتم شلوار جین بخرم، اولی رو پرو کردم یه کم تنگ بود. فروشنده گفت: یه دوبار بپوشی جا باز می‌کنه! دومی رو پوشیدم یه کم گشاد بود. فروشنده گفت: چیزی نیست یه دو بار آب بخوره تنگ میشه! مملکته داریم؟

تو کوچه ترقه زدند، پیرزنه دم در وایساده بود هفت جد یارو رو نفرین کرد؛ دو دقیقه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب هیدروژنی! پیرزنه گفت قربون قد و بالات مادر مواظب باش!!  مملکته داریم؟

قزوین! مجسمه دهخدا تو خیابون فردوسیه، مجسمه فردوسی تو خیابون دهخدا!!  مملکته داریم؟

میری آدامس اوربیت بخری، بقاله به جای بقیه پول، بهت آدامس شیک میده!مملکته داریم؟

یه تی شرت خریدم کلی مارک نایک روشه بعد رو یقه‌ش نوشته تولیدی برادران عباس‌پور! مملکته داریم؟

رفیقم زنگ زده میگه ویسکی سراغ نداری؟ میگم برای چی میخوای؟ میگه بابام امشب از کربلا میاد کلی مهمون داریم! مملکته داریم؟

 
سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:ایران,کشور,غربت,خارج,تنهایی,موندن,رفتن, :: 19:39 :: نويسنده : مهگامه

آنهايي که (از ایران) رفته اند همانطور که دارند يک غذاي سر دستي درست مي کنند
تا تنهايي بخورند، فکر مي کنند آنهايي که مانده اند الان دارند دور هم قورمه
سبزي با برنج زعفراني مي خورند و جمعشان جمع است و مي گويند و مي خندند.
آنهايي که مانده اند (در ایران) همان طور که دارند يک غذاي سر دستي درست ميکنند فکر مي کنند آنهايي که رفته اند الان دارند با دوستان جديدشان گل مي
گويند و گل ميشنوند و از آن غذاهايي مي خورند که توي کتاب هاي آشپزي عکسش هست.
آنهايي که رفته اند فکر مي کنند آنهايي که مانده اند همه اش با هم بيرونند.
کافي شاپ، لواسان، بام تهران و درکه مي روند .خريد مي روند…با هم کيف دنيا را
مي کنند و آنها را که آن گوشه دنيا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهايي که مانده اند فکر مي کنند آنهايي که رفته اند همه اش بار و ديسکو مي
روند و خيلي بهشان خوش مي گذرد و آنها را که توي ایران فراموش کرده اند.
آنهايي که رفته اند مي فهمند که هيچ کدام از آن مشروب ها باب طبعشان نيست و
دلشان مي خواهد يک چاي دم کرده حسابي بخورند.
آنهايي که مانده اند دلشان مي خواهد يکبار هم که شده بروند يک مغازه اي که از
سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چيزي را مي خواهند انتخاب کنند.
آنهايي که رفته اند همانطور که توي صف اداره پليس براي کارت اقامتشان ايستاده
اند و مي بينند که پليس با باتوم خارجي ها را هل مي دهد فکر مي کنند که آن
جهنمي که تويش بودند حداقل کشور خودشان بود.
آنهايي که مانده اند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشين مي
کنند فکر مي کنند که آنهايي که رفته اند الان مثل آدم هاي محترم مي روند به يک
اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحويل مي گيرند.
آنهايي که رفته اند ، پاي اينترنت دنبال شبکه 3 و فوتبال با گزارش عادل يا
سريالهاي ايراني و اخبارهايي با کلام پارسي و ايراني هستند
آن هايي که مانده اند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازيت کلافه مي
شوند و دائم پشت ديش هستند.
آنهايي که رفته اند مي خواهند برگردند.
آنهايي که مانده اند مي خواهند بروند.
آنهايي که رفته اند به کشورشان با حسرت فکر مي کنند.
آنهايي که مانده اند از آن طرف ، دنیایی رویایی مي سازند.
اما هم آنهايي که رفته اند و هم آنهايي که مانده اند در يک چيز مشترکند:
آنهايي که رفته اند احساس تنهايي مي کنند.
آنهايي که مانده اند هم احساس تنهايي مي کنند.
بايد زندگي کردن را بياموزيم اين چندان به ماندن و رفتن ربطي ندارد.

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد